محل تبلیغات شما
بارانِ شب طراوتِ برگهای سبز بهاری درختان را دوچندان کرده بود ؛ قدم بر خاک که می گذاشتم هوا پر از عطر بود ، عطرِ باران عطرِ خاکِ نمناک، عطرِ درختان ؛ عطرِ لحظه ی دیدار . نگاهم به سوی مسیری بود که به گمانم از آن طرف طلوع خواهی کرد، قدمهایم سست بود ، دلهره ی دیدار رخوتی در جانم انداخته بود ، ثانیه ها به قدر ساعتها طول می کشیدند ، از بالای پل عابر تک تک ماشینهای عبوری را به دقت نگاه می کردم ، تو در کدامشان خواهی بود ؟ توقف یک خودرو تپش قلبم را متوقف کرد ؛

حرفهای تنهایی - ۱۰۳

حرفهای تنهایی - ۱۰۲

حرفهای تنهایی - ۱۰۱

، ,عطرِ ,؛ ,تک ,خواهی ,درختان ,بود ، ,ی دیدار ,از بالای ,، از ,می کشیدند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ حقوقی ناصر تورانی