محل تبلیغات شما



هر بار که به تو فکر میکنم

حسِّ جوانی ام گُر می گیرد ؛

خودم را جوانی می انگارم 

که نقشه میکشد برای دیدنِ نِگارَش ،

و ذوقِ دیدار 

تحملِ روزها را برایش آسان می کند ؛

هنوزم این حسّ با من است ،

زنده است ،

چون تو هستی .


ای بهاری ترین 

ممنونم که در خزان عمرم

با حضورِ زیبایت

به من روحی دوباره بخشیدی ؛

هر چند که به قدر نسیمی بهاری

کوتاه بود و گذرا .

این روزها حتی هوا هم رنگ آفتابی به رخساره گرفته ،

ببین با حضورت چه بر من و آسمانِ من آوردی؛

ممنونم 


بمیرم برای دلِ نازکت

که هنوز هم گوشه ای از آن جایگاه من است .

چقدر خوب است که هنوز در یادت زنده ام ؛

چقدر خوب است که اثری برایم باقی می نهی

تا بدانم کجایی ،

در چه حالی ،

در چه فکری .

چقدر خوب است که هستی .


سکوت

تو را انسی عجیب است با سکوت!!
آنوقتها سکوتت را نشانه ی رضا میدانستم!

 سکوتت نشکست ، امّا با رفتنت من شکستم .
حالا ،

تو فقط در رویاهای شبانه ام حضور داری ،

نمیدانم چرا در رویاهایم هنوز سکوت بر لب داری ؟!


سقف آرزوها

بعد از آنکه در دلم نشستی ، زمان پیش رفت.

و سقف آرزوهایم را هر بار ظالمانه کوتاه تر کرد؛
از آرزوی لحظه های عاشقانه با تو ،  به "فقط"  داشتنت
از آرزوی داشتنت به "فقط" دیدنت،
از آرزوی دیدنت به" فقط"  شنیدنت،
از آرزوی شنیدنت به " فقط" حضورت،
و حالا ،

از آرزوی حضورت به   " فقط رویایت" .


در بحرانهاست که قدر یکدیگر را بیشتر میدانیم ،

کوتاهی زمان زندگی را بیشتر درک میکنیم ،

حسرتِ زمان از دست رفته را بیشتر میخوریم ،

و دلمان برای آنان که عزیزشان داریم بیشتر تنگ میشود

 

برای من وقوع بحران،  هر روزه است ؛

هر روز همین احساسها با من است!


کاشکی یادت نرود که منتظرم ؛

نمیتوانم انکار کنم که توقع ندارم ، دارم ؛ 

ولی هیچ کلامی که دم از گلایه و انتظار باشد بر زبانم نمی آید!

کاشکی روزم را یادت باشد، کاشکی !

هیچ چیز نمیتواند  مرا در آنروز جُز گفتن "بیاد دارمت" ِ تو خوشحال کند ؛ 

اگر یادت نبود ، هیچ .

باز هم خوب است که در فراموشیِ تو فراموش شده ام !!

میبینی !

توقعی ندارم ،

چه فراموش شده یا فراموش نشده .

بودنت خودش بهترین موهبت است .

فقط باش ، همین

زمان برای سخن گفتن محدود است .
شاید دیر شود و آنچه در دل است گفته نشود ؛
بگوییم آنچه در دل داریم تا ناگفته ای برایمان نماند ؛
اگر گفته هایم را تکرار میکنم ، نه اینکه نگفته ام ؛ بازمیگویم تا بدانی که هنوز هستم ، پای همان گفته ها و احساسها .
بگویم که دلم به حضورت خوش است ،
در دل دارمت .
تکرارم را به دل نگیر
در دل بدار؛


دو لحظه ی غمناک زندگیم

بودنم تنها در کنار پدر ، در آخرین لحظه های زندگیش ؛

و

دیدنت از پشتِ شیشه اتوبوس ،

بعد از باز شدنِ گره نگاهمان ؛

تو را می دیدم که با گامهای تند دور می شدی،

و من اشکبار منتظر بودم که شاید یکبار دیگر 

رویت را به سمت نگاه خیره ی پشت شیشه بازگردانی؛

رفتی بی خداحافظی ؛

مانند پدرم  .


بارانِ شب طراوتِ برگهای سبز بهاری درختان را دوچندان کرده بود ؛ قدم بر خاک که می گذاشتم هوا پر از عطر بود ، عطرِ باران عطرِ خاکِ نمناک، عطرِ درختان ؛ عطرِ لحظه ی دیدار . نگاهم به سوی مسیری بود که به گمانم از آن طرف طلوع خواهی کرد، قدمهایم سست بود ، دلهره ی دیدار رخوتی در جانم انداخته بود ، ثانیه ها به قدر ساعتها طول می کشیدند ، از بالای پل عابر تک تک ماشینهای عبوری را به دقت نگاه می کردم ، تو در کدامشان خواهی بود ؟ توقف یک خودرو تپش قلبم را متوقف کرد ؛
از منطق متنفرم که تو را از من احساسی گرفت ؛ از منطق متنفرم که نمی گذارد به تو بگویم که هنوز هم عاشقتم ؛ از منطق متنفرم که نمی گذارد شُهره ی شهر شوم به شیدایی تو ؛ از منطق متفرم که احساس را با روشهای بزدلانه اش سرکوب میکند ؛ از منطق متنفرم که نمی شود من کنارت باشم !
سخت ترین قسمت دوست داشتن آن است که آسان از دلت نمی رود . و آسان ترین قسمت دوست داشتن این است که سخت وابسته اش می شوی ! آسان یا سخت ، آنکه در دلت آمد ، بیرون نمی رود اگر ماوایش را درست گزیده باشد؛ تو بگو ! من به هر زبانی که میدانم ، بیان کردم ؛ تو بگو دلت ماوای کیست ؟
لولای درب نمیدانم چرا اسمش را گذاشتند "لولا" !! امّا با هر اسمی باید با درب هماهنگ باشد تا روی پاشنه اش بچرخد؛ گاهی لولا سفت است و درب آسان نمی چرخد، گاهی می چرخد امّا با سر وصدای زیاد ، گاهی هم به هیچ عنوان نمی چرخد ! درب گناهی ندارد ، حتی لولا هم ؛ آنکه باعث شده لولا وصله ی ناجور درب باشد مقصر است ! شاید صدای ناله درب نمی آمد ، اگر لولایش چفتش بود! شاید صدای درب و لولا به گوش نرسد ؛ درب میچرخد ، سخت؛ لولا هم ! هستند با هم چاره ای نیست ! برای درب زندگیمان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها